کد مطلب:315006 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

بچه ارمنی
در یكی از تاسوعاها یكی از هیئت های اصفهان به محل جلفای اصفهان، كه ارمنی ها منزل دارند، می روند. یكی از عزادارها كنار دیوار مشغول عزاداری و گریه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) می شود. ناگاه می بیند كه در خانه ای باز شد و یك مرد ارمنی بیرون آمد. از وضع عزاداری و گریه و زاری مردم و تعجب می كند، و می گوید: چه خبر است؟ آن مرد عزادار می گوید: امروز متعلق به باب الحوائج حضرت ابوالفضل (علیه السلام) است.

مرد ارمنی می گوید: من بچه پسری دارم كه دست های او فلج است. مرا راهنمایی كن كه از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) شفای او را بگیرم. آن مرد عزادار می گوید: امروز روز حضرت ابوالفضل (علیه السلام) است برو، بچه ات را بیاور و دست هایش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال.

مرد ارمنی هم با عجله و با گریه و زاری دست های بچه را به علم می مالد و توسل پیدا می كند و منقلب می شود. نعره می زند و غش می كند. مردم منقلب می شوند و گریه می كنند كه چه شده؟ مرد عزادار گوید كاری به او نداشته



[ صفحه 587]



باشید. مرد ارمنی را به حال آوردیم، سئوال كردیم چه شد؟ گفت: مگر نمی بینید بچه ام شفا پیدا كرده و دست هایش را بالا و پایین می برد. [1] .


[1] كرامات العباسيه، 229.